من و این دو دیوانه

ساخت وبلاگ
بین دو تا دیوونه اسیر شدم 

مرتب باهم دعوا دارند 

به خدا اعصاب و روان منم بهم ریختند

یکسره بحث

یکسره درگیری

هر کار میکنم هیچ کدوم کوتاه نمیان

هر دو غد

لجباز

یه دنده

هیچ کدوم نمیخواد یکم گذشت کنه 

کلی باهاشون کلنجار رفتم

اما هیچ فایده ای نداره

آب تو هاون کوبیدن 

موندم حکمت کنار هم بودنشون چیه 

شما که حرفتون زمین تا آسمون با هم فرق داره 

چرا با هم یه جا موندید

میخواین من رو دیوونه کنید؟

دیروز دوباره با اعصاب داغون فکر میکردم به عاقبتم با این دو تا 

یهو دیدم عقل اومده کنارم

میگم جانم؟فرمایش؟

میگه باید باهات حرف بزنم 

گفتم: گوش بنده با شماست بفرمایید

میگه :

ببین عزیزم 

تو مگه مسلمون نیستی؟

خدا نداری؟

مگه آبروت برات مهم نیست؟

پدر و مادرت؟

خانوادت؟

شغلت ؟

میخوای دستی دستی زندگیت رو خراب کنی؟

عاقبتت که میشه عاقبت یزید

دنیات هم که به گند کشیده میشه

یه کم فکر کن 

دیدم حق داره، راست میگه 

گفتم درست میگی

گفت پس خیالم راحت باشه؟

به خطا نمیری؟

گفتم خیالت راحت 

حواسم هست ...

با افتخار یه نگاه بهم کرد و گفت 

میدونستم عاقلی

ممنون بابت اینکه به حرفام گوش دادی

بعد تنهام گذاشت و رفت 

هنوز چند دقیقه از رفتنش نگذشته بود

دیدم قلبم با رنگ پریده نشست جلوم

زدم به صورتم 

و گفتم:

خدا مرگم بده 

تو چرا اینطوری شدی؟

چته؟

دیدم بد میتپه 

کند و نامرتب

با یه غم زیاد نگام کرد و گفت

اخرشم تو با عقلت تصمیم گرفتی؟

من چی؟

هیچی .. الکی ام ...؟

اصلا بهم فکر کردی؟

میدونی از ندیدنش چی میکشم...؟

راضی میشی به نابودی من ؟

من با عشق و محبت زنده ام 

نباشم هیچ فرقی با مرده نداری ها

تو فکر میکنی میتونم به یادش نباشم ؟

نباشم و مرتب بتپم ؟

میتونم صدای قشنگش رو نشنوم ؟

میتونم صورت ماهش رو نبینم ؟

تو و اون عقل ناقصت چی فکر کردید؟؟؟؟؟؟؟؟

دور شید ازش همه چی حله ؟

نه جاااانم 

شما با این دوری من رو میکشید

شاید بتپم 

ولی تپیدنم تپش زندگی نیست

یه روتیین و اجبار 

من ازت خواهش میکنم بهم فکر کن 

بعد تصمیم بگیر 

بهم گفت:

ببینم تو اصلا عاشق شدی ؟

گفتم والا تا حالا نه 

من داشتم زندگیم رو میکردم

گفت میخوای نفرینت کنم عاشق شی؟

یه نگاه انداختم بهش گفتم 

اوووووووه جوری میگه نفرین انگار چی میشه 

عاشقی خیلی هم خوبه 

کلی لذت داره

گفت حتی یه طرفش؟

گفتم حتی یه طرفش

برگشت نگام کرد و گفت پس الهی عاشق شی اونم یه طرفه 

بعد درد من رو میفهمی

گفتم خیلی خوب عامو 

کشتی تو هم 

گفت بهم حق بده 

دلتنگشم 

بیقرار دیدنش

مشتاق آغوشش

گفتم آغوش؟

پس هوسه 

نه عشق

ناراحت نگام کرد و گفت هوس بازی که کار دل نیست

دل عاشق میشه 

اونی که هوس میکنه جسمته نه دلت 

گفتم من چیکار کنم؟

خدایی عقلم بد نمیگه 

میگه آبروت میره 

گفت من حالیم نیست من عشقم رو میخوام 

آبرو به چه کارم میاد؟

گفتم چه کنم برات؟

بگو بتونم انجام میدم 

گفت من رو ببر دیدنش

گفتم پست زد دیووونه!

با ی دردی گفت:

تو من رو ببر تو کوچشون 

من از دور میبینمش

اصلا نمیبینمش همین که 

بدونم بهش نزدیکم اروم میشم 

ی کم نگاهش کردم 

واقعا حالش بد بود

گفتم چشم الان که دیر وقته 

باشه

فردا به روی چشام 

حتمن میبرمت 

رنگ به روش برگشت محکم و قدرتمند شروع به تپیدن کرد

تازه برگشت که بره 

که یهو صدای عقل اومد

 رو به من با عصبانیت داد زد

تو میخوای فردا چه غلطی کنی؟

زبونم بند اومده بود

هیچ  وقت این طوری ندیده بودمش

با تته پته گفتم اخه دل حالش بد

گفت بده که بده ...

نمیمیره که 

کم کم فراموشش میکنه 

گفتم چند وقته اگه قرار بود فراموش بشه تا حالا باید میشد

گفت من اجازه نمیدم برید

دیگه کم کم داشت صدامون بالا میرفت 

تقریبا داد میزدیم 

گفتم تو چیکاره ای که اجازه بدی؟

اصلا ما همین الان میریم 

با یه اخم وحشتناک گفت :

شده هرکاری کنم میکنم ولی نمیزارم بری دیدنش

دنیا و اخرتت هیچ 

خانوادت و کار و آبروت هیچ 

لعنتی تو غرور نداری

چرا شخصیتت رو به لجن میکشی؟

میفهمی اون پست زد

شبیه یه آشغال انداختت دور

تو رو به لجن کشید

من نمیزارم بیشتر از این خرد بشی

هیچی حالیم نبود

حرفاش سرم رو درد اورد

حقیقتی که نمیخواستم بشنوم 

کل حرفاش رو گلوله کرد و نشونه رفت سمتم 

گفت بخوای قدم از قدم برداری شلیک میکنم 

تا نابود بشی

واقعا تحمل این شرایط برام سخت بود

گفتم میرم تو هم هر کاری دلت میخواد بکن 

مهم نیست برام 

فکر میکردم بلوف میزنه 

ولی همین چرخیدم برم صدای شلیک و بعدش.....

یه چیزی خرد شد

شکست 

فرو ریخت 

برگشتم نگاه کردم دیدم دروغ نگفت 

شلیک کرد 

با همه توانش همه حرفها رو شلیک کرد سمتم 

ولی من که سالمم 

پس صدای چی بود

همین طور منگ اطراف را نگاه میردم که یهو

دیدم قلبم شکسته و هزار تیکه شده 

هر تیکش یه طرف افتاده 

اون خودش رو سپر بلای من کرد 

سالها گذشته 

من زنده ام ولی بدون قلب

نفرینش من رو گرفت 

عشق یه طرفه رو دیدم و ...

بدون قلبم دارم ادامه میدم 

من بدون تو و بدون قلبم 

با یه عقل دیووونه که خودش فکر میکنه دانای کل محکومم تا ته

زندگی رو ادامه بدم 

برام دعا کن من بدون تو و قلبم خیلی خیلی سردم...

گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 4 تير 1396 ساعت: 11:41