ماجراهای من و همکار قسمت(45)

ساخت وبلاگ
دیشب رفعت و خانوادش اومدند خونمون و کلی صحبت کردند..

اصلا به حرفهاشون گوش ندادم

چون برام هیچ اهمیتی نداشت..

فقط اخرش انقدر فهمیدم قرار شد قبل از هر اقدامی ازمایش بدیم تا مطمعن شیم مشکل خونی نداریم..

امروز صبح هم رفتیم ازمایش جوابش سه روز دیگه اماده میشه

بازم مثل قبل از رفعت خواستم تو اداره حرفی در این مورد نزنه..

و جدا جدا رفتیم سرکار ...

خداییش این پسر از چی من خوشش اومده؟

هر کی میبود با این همه سردی جا میزد

ولی کماکان خوشحال و ذوق زده است و روزی چند بار بهم زنگ میزنه...

تو چشاش برق میبینم

یعنی عشق انقدر قدرت داره که هیچ بدی از طرفت سردت نکنه؟؟؟؟

حتمن داره دیگه..

سیمین خانم بالاخره بعد یک رو مرخصی تشریف اوردند

و از نگاه ملتمس نسرین فهمیدم سرش رو خورده

برای اینکه هم یه استراحت به فک سیمین بدم

هم به گوش نسرین

سیمین رو فرستادم بره دنبال ی سری امضاء

که دو ساعتی تو اداره نباشه..

و وقتی از درستی کارم مطمعن شدم که نسرین با خستگی تمام ازم تشکر کرد..

صابری از صبح پکر و دمغه

ولی خب خودش رو با کار سرگرم کرده...

تو مهمونی سیمین هم متوجه بودم یه چیزیش هست نسرین که مستقیم به این موضوع اشاره کرد ولی خودش منکر شد و گفت خوبم..

وقتی خودش چیزی نمیکه من بشم کاسه داغ تر از آش..

حتمن عاشق شده

نوشته شده در یکشنبه هشتم بهمن ۱۳۹۶ساعت 13:28 توسط اف.شین|

گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 10:01